داستان کوتاه انگلیسی
![](http://up.englishteach.ir/view/15697/Desert.jpg)
خانم گرین کابینت سنگینی در اتاق خوابش داشت. یکشنبه گذشته گفت: من کابینت اتاق داخل اتاقخوابم را دوست ندارم. اتاق خوابم خیلی کوچک و کابینت خیلی بزرگ. میخواهم این (کابینت) را در اتاق بزرگتری قرار دهم. اما کابینت خیلی سنگین بود و خانم گرین خیلی قوی نبود. او پیش دو تا از همسایههایش رفت و گفت: لطفا کابینت را برای من حمل کنید. بعد او رفت تا برای آنها چای درست کند.
آن دو مرد آن کابینت سنگین را از اتاقخواب خانم گرین بیرون آورند و به سوی پلهها رفتند. یکی از آنها در جلوی کابینت بود، و دیگری در پیشت کابینت. آنها برای مدت طولانی (کابینت را) هل دادن و کشیدند، و سپس کابینت را زمین گذاشتند.
یکی از مردها به دیگری گفت: خوب، ما که نمیتوانیم کابینت را به بالای پله ها ببریم.
مرد دیگر گفت: بالای پلهها؟ مگر نمیخواهیم آن را پایین ببریم.
دسته بندي: داستان کوتاه انگلیسی,